سلام
روزگارتون خوب وخوش
دیدی یه روزایی حال دلت خوب نیست ، دنبال یه کنجی میگردی پناه ببری بهش ، تو حال وهوای خودت باشی هی توحرف بزنی خدای مهربونت به حرفات گوش کنه ، چهارشنبه هفته پیش من اینطوری بودم دنبال یه بهونه که بزنم یه کنجی بشینم درد ودل کنم ، انگاری خدا حرف دلمو شنیده بود خواهرم پیام داد آماده ای بریم حضرت عبدالعظیم؟ منم از خدا خواسته گفتم بریم ، من اعتقاد خاصی به حضرت دارم هر از گاهی حرم لازم میشم ، انگاری یجوری دوا ودرمونه برای من ، وقتی از دور گنبد حضرت رو میبینم قلبمو انگاری رو دور تند میزارن منم از همون جا هی سلام میدم به آقا ، وجالبش اینه که انگار دارم با خود آقا که کنارم حرف میزنم که حالتون چطوره ، ببخشید اینبار دیر اومدم گرفتار بودم ، هر باری هم که این مدلی حرف میزنم خواهرم فقط یه لبخند ویه نگاه عاقل اندر دیوانه بهم میکنه ، خیلی وقتا دستامو که میگیره میبینه که دستام از هیجان زیاد یخ زده ، رفتیم حرم یه کنج پیدا کردم شروع کردم به زیارت نامه خوندن ، بعد دو رکعت نماز هم خوندیم بعد رفتیم سر اصل مطلب که درد دلای من بود همین که اولای درد دلم بود کنارم یه خانمی اومد شروع کرد به گریه کردن والتماس کردن وراز ونیاز کردن من دیگه درد ودل خودم یادم رفت از اونجایی که من آدم بیتفاوتی نیستم (البته نمخاستم فضولی کنم) توجه ام کامل رفت به سمت اون خانم اون خانمه گریه میکرد والتماس ، که آقا ، جوونم روی تخت بیمارستانه خودت کمکش کن خودت هر چی صلاح میدونی همون کارو بکن بچه ام داره از دستم میره و.....منم از حرفای دل اون خانم فقط گریه میکردم ومیگفتم خدایا به داد دلش برس خدایا خودت جوونش روکمک کن ، پیش خودم گفتم این بی حکمت نیست شاید من وامثال من باید صدای این خانم رو میشنیدیم تا برای جوونش دعا کنیم چون جای مقدس وپاکی بودیم وهمه از ته دلمون از خدا میخاستیم به جوونش شفا بده واین دعاهای ما یه انرژی مثبت میشه برای شفای اون بیمار ، مادرم همیشه میگه اول باید برای دیگران دعا کنی تا خدای مهربون دونه به دونه گره های زندگیتو باز کنه ، یه دفعه خواهرم منو دید گفت توچرا اینقدر گریه میکنی خدا نکرده مردم فکر میکنن مشکل بدی داری ، اینقدر بغص داشتم نمیتونستم حرف بزنم فقط اشاره کردم به خانمه که چادرش رو روی صورتش پوشونده بود زار و زار داشت گریه میکرد همون موقع یه خانمی داشت زیارت میکرد وبلند بلند میگفت برای سلامتی آقا امام زمان صلوات ، برای شفای بیماران صلوات چنان صلواتی توی حرم پیچید که من اون لحظه تازه به خودم اومدم تازه بغضم رد شد اون چندتا صلوات و دعاهای دسته جمعی باعث شد اون خانم آرومتر بشه من حسش میکردم چون کاملا اون خانم کنار من وایساده بود مثله اینکه احساس جفتمون یکی شده بود چون بعد اون دعاها گریه اش کمتر شده بود آرومتر شده بود انگار اون دعاهای دسته جمعی یجوری جوونش رو بیمه کرده بود وخیالش راحت شده بود وقتی داشت از کنارم میرفت بهم گفت از این که باهم همراهی کردی ممنونم ، من شنیدم که داشتی دعا میکردی واز درد دل خودت دست کشیدی وبا من همراهی کردی بعد گفت حلال کنم برام خیلی دعا کن ، بهش گفتم حتما خدا میخاست من امروز داخل حرم درکنار شما باشم تا من از خاسته های خودم بگذرم وبرای جوون شما دعا کنم ، از اون روز تا الان حال خوب دارم ، تا ببینم دوباره کی حال دلم بد جوری دلواپس میشه وحرم لازم میشه ببخشید سرتون رو درد آوردم.
...